دریغا که ماهی شعرم جان می دهد
نز بحر بی آبی یا کز بهر بی تابی
که در تنگ اشکم زنده بود
نفس می کشید
و تو ای باده پرست
از غرور
از روی مستی
زدی آن تنگ را شکستی
دریغا که ماهی شعرم جان می دهد
نز بحر بی آبی یا کز بهر بی تابی
که در تنگ اشکم زنده بود
نفس می کشید
و تو ای باده پرست
از غرور
از روی مستی
زدی آن تنگ را شکستی
دست به شعرتون هم عالیه