وکیل الشعرا

امیررضا خانلاری

وکیل الشعرا

امیررضا خانلاری

سلام خوش آمدید

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خانلاری» ثبت شده است

طناب - امیررضا خانلاری (وکیل الشعرا)

طنابی بردار

بر دار شو

 روی صندلی بایست 

و به معشوق بگو 

جانا اگر خسته ی راهی 

اگر ایستاده ای جانا

برای نشستن ، صندلی هست ! 

نشان از مجنون- امیررضا خانلاری (وکیل الشعرا)

مگر ای خالق قطار 

تو از مجنون چه نشان داشتی 

که آن چه ساختی 

دیوانه وار سر به بیابان گذاشته 

ناله های بلند می کشد

و از کودکان سنگ می خورد 

لب گور - امیررضا خانلاری (وکیل الشعرا)

عشق عقیم ، طلسم کیمیاگر است 

کاتالیز می کند زندگی ها را 
از جوانی می رسی به لب گور 
و باید یک عمر بر لب گور زندگی کنی 
یا که یکباره  بوسه زنی بر لب گور
 
عشق عقیم ، طلسم کیمیاگر است   کاتالیز می کند زندگی ها را  از جوانی می رسی به لب گور  و باید یک عمر بر لب گور زندگی کنی  یا که یکباره  بوسه زنی بر لب گور
ضلع تنها- امیررضا خانلاری (وکیل الشعرا)

فقط آن ضلع تنها 

در مثلث متساوی الساقین

می داند که چه کشیدم من

فقط آن ضلع تنها  در مثلث متساوی الساقین  می فهمد که چه کشیدم من

قدر مطلق - امیررضا خانلاری (وکیل الشعرا)

زندگی ات را با همه خوب و بدش

در قدر مطلق حکمت خداوند گذار

در زندگی هر چه که پیش آمد

خواه خوب باشد یا که بد

تو مپندار بد

زندگی ات را با همه خوب و بدش  در قدر مطلق حکمت خداوند گذار  در زندگی هر چه که پیش آمد  خواه خوب باشد یا که بد  تو مپندار بد

فصل بعد از زمستان - امیررضا خانلاری (وکیل الشعرا)

می روید گل سرخ خیال 

و کلمات نغمه می خوانند 

در بیشه کاغذ که ببارد اشک هایم 

شعر فصل بعد از زمستان است 

می روید گل سرخ خیال و کلمات نغمه می خوانند در بیشه کاغذ که ببارد اشک هایم شعر فصل بعد از زمستان است

ابر احساس - وکیل الشعرا (امیررضا خانلاری)

گشته گردان، بر این گردون

چون ابر احساس ما

می رود، در باد

می رود، بر باد

چون ابر احساس ما

ترسم که بگویی، هر چه باداباد

مرگ ققنوس - وکیل الشعرا (امیررضا خانلاری)

دلم ری  چشمانت سپه چنگیز است

نگهت سکندری تنم تخت جمشید است

اشک من نیل است و لشکر روم

شکرخندت عصای موسی خشم شاپور است

من آن غرقه ی طوفان غمم

تنت کشتی نوح راحت الروح است

گر چه مرگ است هجران

خدایا چنین مرگی چو مرگ ققنوس است

تنگ اشک - وکیل الشعرا (امیررضا خانلاری)

دریغا که ماهی شعرم جان می دهد

نز بحر بی آبی یا کز بهر بی تابی

که در تنگ اشکم زنده بود

نفس می کشید

و تو ای باده پرست

از غرور

از روی مستی

زدی آن تنگ را شکستی