فنجان شکسته

....

ای گیسوان رهای تو از آبشاران رهاتر-حسین منزوی (غزل 3 )

ای گیسوان رهای تو از آبشاران رهاتر-حسین منزوی (غزل 3 )

ای گیسوان رهای تو از آبشاران رهاتر

چشمانت از چشمه سارانِ صافِ سحر با صفاتر

با تو برای چه از غربت دست هایم بگویم ؟

ای دوست ! ای از غم غربت من به من آشناتر

من با تو از هیچ ،‌ از هیچ توفان هراسی ندارم

ای ناخدای وجود من ! ای از خدایان خداتر!

ای مرمر سینه ی تو در آن طرفه پیراهن سبز

از خرمن یاس ،‌ در بستر سبزه ها دلرباتر

ای خنده های زلال تو در گوش ذرات جانم

از ریزش می به جام آسمانی تر و خوش صداتر

بگذار راز دلم را بدانی : تو را دوست دارم

ای با من از رازهایم صمیمی تر و بی ریاتر

آری تو را دوست دارم ،‌وگر این سخن باورت نیست

اینک نگاه ستایشگرم از زبانم رساتر