فنجان شکسته

چای قندپهلویم آرزوست

چگونه باغ ِ تو باور کند بهاران را ؟-حسین منزوی (غزل 7)

چگونه باغ ِ تو باور کند بهاران را ؟-حسین منزوی (غزل 7)

چگونه باغ ِ تو باور کند بهاران را ؟

که سال ها نچشیده است ، طعم باران را

گمان مبر که چراغان کنند ، دیگر بار

شکفته ها تن عریان شاخساران را

و یا ز روی چمن بسترد دو باره نسیم

غبار خستگی روز و روزگاران را

درخت های کهن ساقه ، ساقه دار شوند

به دار کرده بر اینان تن هزاران را

غبار مرگ به رگ های باغ خشکانید

زلال ِ جاری ِ آواز ِ جویباران را

نگاه کن گل من ! باغبان ِ باغت را

و شانه هایش آن رُستگاه ماران را

گرفتم این که شکفتی و بارور گشتی

چگونه می بری از یاد داغ ِ یاران را ؟

 درخت ِ کوچک من ! ای درخت ِ کوچک من !

صبور باش و فراموش کن بهاران را

 به خیره گوش مخوابان ، از این سوی دیوار

صلای سُمّ سمندان ِ شهسواران را

 سوار ِ سبز ِ تو هرگز نخواهد آمد ، آه !

به خیره خیره مبر رنج انتظاران را !

نظرات: (۰) هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">