توری کور است زندگی
از آب عدم صید می شویم
برای ضیافتی که نمی شناسیم
توری کور است زندگی
از آب عدم صید می شویم
برای ضیافتی که نمی شناسیم
شب پیرمردی ست پیپ سیاهی در دست
لمیده بر کاناپه ی ستاره ای شکل
روزنامه ای به دست دیگر
طناب را دور گردنم پیچید
گفت : تو فقط خیالی
خیال ها را نمی شود داشت
فقط می شود دوست داشت
صدایش از روز اول در گوشم پیچید
((تنهایم نگذار
خواهش می کنم باش
اصلا الکی دوستم داشته باش ))
من اما زخم های واقعی داشتم
درد های واقعی
دوستت دارم های واقعی
طناب را محکم تر کرد
هنوز داشت حرف می زد
نفس نداشتم که بگویم
صندلی را بکش ...
می روید گل سرخ خیال
و کلمات نغمه می خوانند
در بیشه کاغذ که ببارد اشک هایم
شعر فصل بعد از زمستان است
مگر ای باد