طناب را دور گردنم پیچید
گفت : تو فقط خیالی
خیال ها را نمی شود داشت
فقط می شود دوست داشت
صدایش از روز اول در گوشم پیچید
((تنهایم نگذار
خواهش می کنم باش
اصلا الکی دوستم داشته باش ))
من اما زخم های واقعی داشتم
درد های واقعی
دوستت دارم های واقعی
طناب را محکم تر کرد
هنوز داشت حرف می زد
نفس نداشتم که بگویم
صندلی را بکش ...