شب پیرمردی ست پیپ سیاهی در دست
لمیده بر کاناپه ی ستاره ای شکل
روزنامه ای به دست دیگر
که در ستون گمشده هایش
عکسی قدیمی ست
از دختری با چادری سپید و گلبرگ های مشکی
که جای اسمش خالی ست
از همان روز
روزی که رفتی
دیگران کاسه ی داغ تر از آش شدند
و دختری که کاسه ی داغ آش را
به شوق دیدن لبخندی
تزیین می کرد
گم شد
بین کاغذهای کاهی
کوچه مان اتوبانی ست از دلتنگی
که هر روز غروب
میانه اش ایستاده ای و
برایم دست تکان می دهی !...