الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
بدان که عشق رازی از اسرار خلقت است و چشمه ای است زلال که روح و جان آدمی را هشیار و سیراب می سازد . اما جایگه این چشمه در انتهای مسیری بسیار سخت و دشوار است که برای رسیدن به آن باید از راه پیموده ی آشنا به چگونگی رفتن ها و توقف ها اطاعت کنی . پس در این راهی که در آغاز راحت می پنداشتی راهنمایی های راه پیموده ی آَشنا قطرات حیات بخشی است که تو را تا رسیدن به چشمه زندگی می بخشد حتی اگر این هدایت ها گاهی از نظر تو خلاف مسیر باشد در پیمودن این مسیر درنگ مکن که وقت تنگ است و به حرف های گرفتارنشدگان این راه هیچ توجه مکن و گفت و گو های ایشان را در مورد خودت به چیزی مگیر و برای رسیدن به معشوق هر چه را غیر اوست نادیده بگیر .