در بیداری اش نبودی
چه می کنی در خواب هایش ؟
ای بی خبر از دل و حال و هواش
بغض ترانه ها
غم نشسته در صدایش
ای زخم روز ها ، داغ شب ها
چه می خواهی از جان خاطره هایش
تو که در شلوغ ترین ساعت ها
گم کردی دست هایش را
پس از سالها
چرا پرسه می زنی
در دقایق خیس تنهایش
برچسب ها:
اشعار دنیا غلامی,
دنیا غلامی,