وکیل الشعرا

امیررضا خانلاری

وکیل الشعرا

امیررضا خانلاری

سلام خوش آمدید

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اشعار علیرضا قزوه» ثبت شده است

شعر درباره ی یمن از علیرضا قزوه

لب اگر باز کنم سرّ مگو می ریزد


می روم گریه کنم چشم فرو می ریزد



چند وقت است می و ساقی و ساغر همه اوست


دست من باده نمی ریزد، او می ریزد



چند ماه است که در راه گلویم خار است


چشم من بغض دلش را به گلو می ریزد



جوی ها در همه جا روی به دریا دارند


این چه دریاست که یک باره به جو می ریزد



بی خبر از نفس سوخته حالان مگذر


خاصه صبحی که سبو پشت سبو می ریزد



این قدر پشت سر سوختگان حرف مزن


من اگر ها کنم از آینه هو می ریزد



هر طرف می نگری داغ اویس قرن است


خون طفلان یمن از همه سو می ریزد

نشستم با شراب و شاهد و پیمانه در مسجد-علیرضا قزوه

به جای زاهدان با جانماز و شانه در مسجد
نشستم با شراب و شاهد و پیمانه در مسجد

نشستم با همه بدنامی ام نزدیک محرابی
بنا کردم کنار منبری میخانه در مسجد

موذن گفت حد باید زدن این رند مرتد را
مکبر گفت می آید چرا دیوانه در مسجد

دعاخوان گفت کفر است و جزایش نیست کم از قتل
به جای ختم قرآن خواندن افسانه در مسجد

همه در خانه ی تو خانه ی خود را علم کردند
کمک کن ای خدا من هم بسازم خانه در مسجد

اگر گندم بکارم نان و حلوا می شود فردا
به وقت اشکباری چون بریزم دانه در مسجد

اگر من آمدم یک شب به این مسجد از آن رو بود
که گفتم راه را گم کرده آن جانانه در مسجد

دلم می خواست می شد دور از این هوها ، هیاهوها
بسازم زیر بال یاکریمی لانه در مسجد