فنجان شکسته

چای قندپهلویم آرزوست

باز آمدم باز آمدم - مولوی

باز آمدم باز آمدم - مولوی

باز آمدم باز آمدم از پیش آن یار آمدم

در من نگر در من نگر بهر تو غمخوار آمدم

شاد آمدم شاد آمدم از جمله آزاد آمدم

چندین هزاران سال شد تا من به گفتار آمدم

آنجا روم آنجا روم بالا بدم بالا روم

بازم رهان بازم رهان کاینجا به زنهار آمدم

من مرغ لاهوتی بدم دیدی که ناسوتی شدم

دامش ندیدم ناگهان در وی گرفتار آمدم

من نور پاکم ای پسر نه مشت خاکم مختصر

آخر صدف من نیستم من در شهوار آمدم

ما را به چشم سر مبین ما را به چشم سر ببین

آنجا بیا ما را ببین کآنجا سبکبار آمدم

از چار مادر برترم وز هفت آبا نیز هم

من گوهر کانی بدم کاینجا به دیدار آمدم

یارم به بازار آمده‌ست چالاک و هشیار آمده‌ست

ور نه به بازارم چه کار وی را طلبکار آمدم

ای شمس تبریزی نظر در کل عالم کی کنی

کاندر بیابان فنا جان و دل افگار آمدم

باز آمدم باز آمدم از پیش آن یار آمدم در من نگر در من نگر بهر تو غم خوار آمدم

زهی عشق - مولوی

زهی عشق - مولوی









زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا

چه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایا

چه گرمیم چه گرمیم از این عشق چو خورشید

چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا

زهی ماه زهی ماه زهی باده همراه

که جان را و جهان را بیاراست خدایا

زهی شور زهی شور که انگیخته عالم

زهی کار زهی بار که آن جاست خدایا

فروریخت فروریخت شهنشاه سواران

زهی گرد زهی گرد که برخاست خدایا

فتادیم فتادیم بدان سان که نخیزیم

ندانیم ندانیم چه غوغاست خدایا

ز هر کوی ز هر کوی یکی دود دگرگون

دگربار دگربار چه سوداست خدایا

نه دامیست نه زنجیر همه بسته چراییم

چه بندست چه زنجیر که برپاست خدایا

چه نقشیست چه نقشیست در این تابه دل‌ها

غریبست غریبست ز بالاست خدایا

خموشید خموشید که تا فاش نگردید

که اغیار گرفتست چپ و راست خدایا

زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا  چه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایا

روز واقعه با صدای عبدالرضا موسوی طبری شعر از محتشم کاشانی

روز واقعه با صدای عبدالرضا موسوی طبری شعر از محتشم کاشانی



روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار

خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار

موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه

ابری به بارش آمد و بگریست زار زار

گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن

گفتی فتاد از حرکت چرخ بی‌قرار

عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر

افتاد در گمان که قیامت شد آشکار

آن خیمه‌ای که گیسوی حورش طناب بود

شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار

جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل

گشتند بی‌عماری و محمل شتر سوار

با آن که سر زد آن عمل از امت نبی

روح‌الامین ز روح نبی گشت شرمسار

وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد

نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد

بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد

شور و نشور و واهمه را در گمان فتاد

هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند

هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد

هرجا که بود آهوئی از دشت پا کشید

هرجا که بود طایری از آشیان فتاد

شد وحشتی که شور قیامت ز یاد رفت

چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد

هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد

بر زخمهای کاری تیغ و سنان فتاد

ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان

بر پیکر شریف امام زمان فتاد

بی‌اختیار نعرهٔ هذا حسین او

سر زد چنانکه آتش از او در جهان فتاد

پس با زبان پر گله آن بضعةالرسول

رو در مدینه کرد که یا ایهاالرسول

این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست

وین صید دست و پا زده در خون حسین توست

این نخل تر کز آتش جان سوز تشنگی

دود از زمین رسانده به گردون حسین توست

این ماهی فتاده به دریای خون که هست

زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست

این غرقه محیط شهادت که روی دشت

از موج خون او شده گلگون حسین توست

این خشک لب فتاده دور از لب فرات

کز خون او زمین شده جیحون حسین توست

این شاه کم سپاه که با خیل اشگ و آه

خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست

این قالب طپان که چنین مانده بر زمین

شاه شهید ناشده مدفون حسین توست

چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد

وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد

کای مونس شکسته دلان حال ما ببین

ما را غریب و بی‌کس و بی‌آشنا ببین

اولاد خویش را که شفیعان محشرند

در ورطهٔ عقوبت اهل جفا ببین

در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان

واندر جهان مصیبت ما بر ملا ببین

نی نی ورا چو ابر خروشان به کربلا

طغیان سیل فتنه و موج بلا ببین

تنهای کشتگان همه در خاک و خون نگر

سرهای سروران همه بر نیزه‌ها ببین

آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام

یک نیزه‌اش ز دوش مخالف جدا ببین

آن تن که بود پرورشش در کنار تو

غلطان به خاک معرکهٔ کربلا ببین

یا بضعةالرسول ز ابن زیاد داد

کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد

 

ای چرخ غافلی که چه بیداد کرده‌ای

وز کین چها درین ستم آباد کرده‌ای

بر طعنت این بس است که با عترت رسول

بیداد کرده خصم و تو امداد کرده‌ای

ای زادهٔ زیاد نکرده‌ست هیچ گه

نمرود این عمل که تو شداد کرده‌ای

کام یزید داده‌ای از کشتن حسین

بنگر که را به قتل که دلشاد کرده‌ای

بهر خسی که بار درخت شقاوتست

در باغ دین چه با گل و شمشاد کرده‌ای

با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو

با مصطفی و حیدر و اولاد کرده‌ای

حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن

آزرده‌اش به خنجر بیداد کرده‌ای

ترسم تو را دمی که به محشر برآورند

از آتش تو دود به محشر درآورند

Emam_e_Gharib.jpg

دلتنگم آن چنان-شفیعی کدکنی

دلتنگم آن چنان-شفیعی کدکنی

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را
شاید که پیش ازین نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده سر در کمند را
بگذار سر به سینه من تا بگویمت
اندوه چیست عشق کدامست غم کجاست
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمری است در هوای تو از آشیان جداست
دلتنگم آن چنان که اگر ببینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت
تو آسمان آبی آرام و روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره های ترا دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب
بیمار خنده های توام بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی گرم تر بتاب

shafieekakani2v.jpg

دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت-سعدی

دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت-سعدی

دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت

تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت

جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش

گر در آیینه ببینی برود دل ز برت

جای خنده‌ست سخن گفتن شیرین پیشت

کآب شیرین چو بخندی برود از شکرت

راه آه سحر از شوق نمی‌یارم داد

تا نباید که بشوراند خواب سحرت

sadi25v.jpg

دل بازده، آغاز مکن قصه نو - شاطر عباس صبوحی قمی

دل بازده، آغاز مکن قصه نو - شاطر عباس صبوحی قمی

گفتم که دلم هست به پیش تو گرو
دل بازده، آغاز مکن قصه نو

افشاند هزار دل ز هر حلقه زلف
گفتا که دلت بجوی و بردار و برو


abassaboohi1v.jpg

بنواز که امشب دلم بی تاب است-میثم رحمانی

بنواز که  امشب دلم بی تاب است-میثم رحمانی

ساز تنهایی بنواز 

بنواز که  امشب دلم بی تاب است 

بنواز گوشه چشمم به در

ببین که چشمانم بی خواب است 

امشب

دل می بارد از آسمان دل تنگی

بنواز ساز من می دانی

سوال های من همیشه بی جواب است 

بنواز ساز تنهایی 

بنواز رویای رنگین من بی رنگ شد 

بنواز

رنگ رویای رنگین من رنگ حباب است 

بنواز و به تماشا بنشین

تمام لحظه ها می گذرند

می گذرند در پیچ و خم های زندگی 

ببین لحظه ی وداع چه بی درنگ و شتاب است 

خاطرم نگذاشت یک ساعت که بدمهری کنم-سعدی

خاطرم نگذاشت یک ساعت که بدمهری کنم-سعدی

یاد می‌داری که با من جنگ در سر داشتی

رای رای توست خواهی جنگ خواهی آشتی

نیک بد کردی شکستن عهد یار مهربان

این بتر کردی که بد کردی و نیک انگاشتی

دوستان دشمن گرفتن هرگزت عادت نبود

جز در این نوبت که دشمن دوست می‌پنداشتی

خاطرم نگذاشت یک ساعت که بدمهری کنم

گر چه دانستم که پاک از خاطرم بگذاشتی

ما زیاران چشم یاری داشتیم-حافظ

ما زیاران چشم یاری داشتیم-حافظ



ما زیاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

تا درخت دوستی کی بر دهد

حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم

گفت و گو آیین درویشی نبود

ورنه با تو ماجراها داشتیم

شیوه چشمت فریب جنگ داشت

ما خطا کردیم و صلح انگاشتیم…

hafez4v

دیوانه میشود دل آشفته رای ما-عبید زاکانی

دیوانه میشود دل آشفته رای ما-عبید زاکانی

ما دل به درد هجر ضروری نهاده‌ایم

زیرا که فارغست طبیب از دوای ما

هردم ز شوق حلقهٔ زنجیر زلف او

دیوانه میشود دل آشفته رای ما

بر کوه اگر گذر کند این آه آتشین

بی شک بسوزدش دل سنگین برای ما

obeidzakani1v.jpg

دردم نهفته به ز طبیبان مدعی-حافظ

دردم نهفته به ز طبیبان مدعی-حافظ

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند

دردم نهفته به ز طبیبان مدعی

باشد که از خزانه غیبم دوا کنند

معشوق چون نقاب ز رخ در نمی‌کشد

هر کس حکایتی به تصور چرا کنند

چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست

آن به که کار خود به عنایت رها کنند

بی معرفت مباش که در من یزید عشق

اهل نظر معامله با آشنا کنند

حالی درون پرده بسی فتنه می‌رود

تا آن زمان که پرده برافتد چه‌ها کنند

گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار

صاحب دلان حکایت دل خوش ادا کنند

می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب

بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند

پیراهنی که آید از او بوی یوسفم

ترسم برادران غیورش قبا کنند

بگذر به کوی میکده تا زمره حضور

اوقات خود ز بهر تو صرف دعا کنند

پنهان ز حاسدان به خودم خوان که منعمان

خیر نهان برای رضای خدا کنند

حافظ دوام وصل میسر نمی‌شود

شاهان کم التفات به حال گدا کنند

hafez2v.jpg

در کنار رودخانه-نیما یوشیج

در کنار رودخانه-نیما یوشیج

در کنار رودخانه می پلکد سنگ پشت پیر،
روز، روز آفتابی ست،
صحنه ی آئیش گرم ست.

سنگ پشت پیر در دامان گرم آفتابش می لمد، آسوده می خوابد
در کنار رودخانه.

در کنار رودخانه، من فقط هستم،
خسته ی درد تمناّ،
چشم در راه آفتابم را،
چشم من اما،
لحظه ئی او را نمی یابد.

آفتاب من
روی پوشیده ست از من در میان آب های دور
آفتابی گشته بر من هر چه از هر جا،
از درنگ من
یا شتاب من
آفتابی نیست تنها آفتاب من
در کنار رودخانه.

nimayooshij1v.jpg

کس این کند که دل از یار خویش بردارد-سعدی

کس این کند که دل از یار خویش بردارد-سعدی

کس این کند که دل از یار خویش بردارد

مگر کسی که دل از سنگ سختتر دارد

که گفت من خبری دارم از حقیقت عشق

دروغ گفت گر از خویشتن خبر دارد

اگر نظر به دو عالم کند حرامش باد

که از صفای درون با یکی نظر دارد

هلاک ما به بیابان عشق خواهد بود

کجاست مرد که با ما سر سفر دارد

گر از مقابله شیر آید از عقب شمشیر

نه عاشقست که اندیشه از خطر دارد

و گر بهشت مصور کنند عارف را

به غیر دوست نشاید که دیده بردارد

از آن متاع که در پای دوستان ریزند

مرا سریست ندانم که او چه سر دارد

دریغ پای که بر خاک می‌نهد معشوق

چرا نه بر سر و بر چشم ما گذر دارد

عوام عیب کنندم که عاشقی همه عمر

کدام عیب که سعدی خود این هنر دارد

نظر به روی تو انداختن حرامش باد

که جز تو در همه عالم کسی دگر دارد

shahriar1v.jpg

آهنگ دلبر از محسن چاوشی شعر از نظامی گنجوی

آهنگ دلبر از محسن چاوشی شعر از نظامی گنجوی



بستد دل و دین از من

از من دل و دین بستد

کافر نکن چندین

چندین مکند کافر

او رخ چو قمر دارد

دارد چو قمر او رخ

عنبر ز قمر رسته

رسته  ز قمر عنبر

چشمش ببرد دل ها

دل ها ببرد چشمش

باور نکند خلق

خلق آن نکند باور

حیران شده و عاجز

عاجز شده و حیران

بت گر ز رخش چون بت

چون بت ز رخش بت گر

دلبر صنمی شیرین

شیرین صنمی دلبر

آذر ز دلم بر زد

بر زد ز دلم آذر

عاشق شده ام بر وی

بر وی شدم ام عاشق

یک سر دل من او برد

برد او دل من یک سر

دلبر صنمی شیرین

شیرین صنمی دلبر

آذر ز دلم بر زد

بر زد ز دلم آذر

عاشق شده ام بر وی

بر وی شده ام عاشق

یک سر دل من او برد

برد او دل من یک سر

نالم ز رخش دائم

دائم ز رخش نالم

داور ندهد دادم

دادم ندهد داور

مست به صنم و چندی

چندین صنم و مست دل

می خورد به طرب با من

با من به طرب می خورد

منت به سرم بر نه

بر نه به سرم منت

ساغر به کپم بر نه

بر نه به کپم ساغر

رفته به سفر یارم

یارم به سفر رفته

ای در چه کنم تنها

تنها چه کنم ای در

دلبر صنمی شیرین

شیرین صنمی دلبر

آذر ز دلم بر زد

بر زد ز دلم آذر

عاشق شدم بر وی

بر وی شدم عاشق

یک سر دل من او برد

برد او دل من یک سر

دلبر صنمی شیرین

شیرین صنمی دلبر

آذر ز دلم بر زد

بر زد ز دلم آذر

عاشق شدم بر وی

بر وی شدم عاشق

یک سر دل من او برد

برد او دل من یــــــــــــــــــک سر

delbarmohsenchavoshi.jpg