فنجان شکسته

چای قندپهلویم آرزوست

آزار دل-مشفق کاشانی

آزار دل-مشفق کاشانی

هر ناکس و کس می کند آزار دل من 

با آنکه به گیتی سر آزار کسم نیست

هر ناکس و کس می کند آزار دل من   با آنکه به گیتی سر آزار کسم نیست-مشفق کاشانی

مقصد زندگی-ناشناس

مقصد زندگی-ناشناس

ﭼﻘﺪﺭ ﺩﯾﺮ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯿﻢ

ﮐﻪ ﺯندگی ﻫﻤﯿﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎیی است

ﮐﻪ ﻣﻨﺘﻈـﺮ ﮔﺬﺷﺘﻨﺶ ﻫﺴﺘﯿﻢ 

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﯿﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻭ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻨﯿﻢ

  ﻣﻘﺼﺪ همیشه ﺟﺎﻳﻰ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻬﺎﻯ ﻣﺴﻴر ﻧﻴﺴت 

ﻣﻘﺼﺪ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻥ ﺍﺯ ﻗﺪم هایی است ﮐﻪ ﺑﺮ ﻣﻰ ﺩﺍﺭﻳم

ﭼﻘﺪﺭ ﺩﯾﺮ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯿﻢ ﮐﻪ  ﺯندگی ﻫﻤﯿﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎیی استﮐﻪ ﻣﻨﺘﻈـﺮ ﮔﺬﺷﺘﻨﺶ ﻫﺴﺘﯿﻢ  ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﯿﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻭ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻨﯿﻢ  ﻣﻘﺼﺪ همیشه ﺟﺎﻳﻰ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻬﺎﻯ ﻣﺴﻴر ﻧﻴﺴت  ﻣﻘﺼﺪ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻥ ﺍﺯ ﻗﺪم هایی است ﮐﻪ ﺑﺮ ﻣﻰ ﺩﺍﺭﻳم

به دنبال فرصت باش نه امنیت-ناشناس

به دنبال فرصت باش نه امنیت-ناشناس

به دنبال فرصت باش نه امنیت

جای قایق ساکن در بندرگاه امن است

اما بتدریج کف آن خواهد پوسید

به دنبال فرصت باش نه امنیت  جای قایق ساکن در بندرگاه امن است  اما بتدریج کف آن خواهد پوسید

یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا-مولانا

یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا-مولانا

یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا

یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا

نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی

سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا

molana1v.jpg

گر دست فتاده‌ای بگیری، مردی-رودکی

گر دست فتاده‌ای بگیری، مردی-رودکی

گر بر سر نفس خود امیری، مردی
بر کور و کر ار نکته نگیری، مردی
مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتاده‌ای بگیری، مردی

rudaki4v.jpg

با داده قناعت کن و با داد بزی-رودکی

با داده قناعت کن و با داد بزی-رودکی
با داده قناعت کن و با داد بزی
در بند تکلف مشو، آزاد بزی
در به ز خودی نظر مکن، غصه مخور
در کم ز خودی نظر کن و شاد بزی
rudaki3v.jpg

 

چهار چیز مر آزاده را زغم بخرد-رودکی

چهار چیز مر آزاده را زغم بخرد-رودکی

rudaki2v.jpg

چه نشینی بدین جهان هموار؟-رودکی

چه نشینی بدین جهان هموار؟-رودکی

این جهان پاک خواب کردار است
آن شناسد که دلش بیدار است
نیکی او به جایگاه بد است
شادی او به جای تیمار است
چه نشینی بدین جهان هموار؟
که همه کار او نه هموار است
کنش او نه خوب و چهرش خوب
زشت کردار و خوب دیدار است

rudaki1v.jpg

آن را که به صحرای علل تاخته‌اند-خیام

آن را که به صحرای علل تاخته‌اند-خیام

آن را که به صحرای علل تاخته‌اند

بی او همه کارها بپرداخته‌اند

امروز بهانه‌ای در انداخته‌اند

فردا همه آن بود که در ساخته‌اند

nv14

در خواب بدم مرا خردمندی گفت-خیام

در خواب بدم مرا خردمندی گفت-خیام

در خواب بدم مرا خردمندی گفت

کز خواب کسی را گل شادی نشکفت

کاری چه کنی که با اجل باشد جفت؟

می خور که به زیر خاک می‌باید خفت

nv13

خاکی که به زیر پای هر نادانی است-خیام

خاکی که به زیر پای هر نادانی است-خیام

خاکی که به زیر پای هر نادانی است

کفّ صنمیّ و چهرهٔ جانانی است

هر خشت که بر کنگرهٔ ایوانی است

انگشت وزیر یا سر سلطانی است

nv12

در هر دشتی که لاله‌زاری بوده‌ست-خیام

در هر دشتی که لاله‌زاری بوده‌ست-خیام

در هر دشتی که لاله‌زاری بوده‌ست

از سرخی خون شهریاری بوده‌ست

هر شاخ بنفشه کز زمین میروید

خالی است که بر رخ نگاری بوده‌ست

nv11

نیکی و بدی که در نهاد بشر است-خیام

نیکی و بدی که در نهاد بشر است-خیام

نیکی و بدی که در نهاد بشر است

شادی و غمی که در قضا و قدر است

با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل

چرخ از تو هزار بار بیچاره‌تر است

nv10

چون نیست ز هر چه هست جز باد بدست-خیام

چون نیست ز هر چه هست جز باد بدست-خیام

چون نیست ز هر چه هست جز باد بدست

چون هست بهرچه هست نقصان و شکست

انگار که هرچه هست در عالم نیست

پندار که هرچه نیست در عالم هست

nv9

هر راز که اندر دل دانا باشد-خیام

هر راز که اندر دل دانا باشد-خیام

هر راز که اندر دل دانا باشد

باید که نهفته‌تر ز عنقا باشد

کاندر صدف از نهفتگی گردد در

آن قطره که راز دل دریا باشد

nv8

افسوس که نامه جوانی طی شد-خیام

افسوس که نامه جوانی طی شد-خیام

افسوس که نامه جوانی طی شد

و آن تازه بهار زندگانی دی شد

آن مرغ طرب که نام او بود شباب

افسوس ندانم که کی آمد کی شد

nv6

در دهر هر آن که نیم نانی دارد-خیام

در دهر هر آن که نیم نانی دارد-خیام

در دهر هر آن که نیم نانی دارد

از بهر نشست آشیانی دارد

نه خادم کس بود نه مخدوم کسی

گو شاد بزی که خوش جهانی دارد

nv7

آن مایه ز دنیا که خوری یا پوشی-خیام

آن مایه ز دنیا که خوری یا پوشی-خیام

آن مایه ز دنیا که خوری یا پوشی

معذوری اگر در طلبش میکوشی

باقی همه رایگان نیرزد هشدار

تا عمر گرانبها بدان نفروشی

nv5

تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد؟-خیام

تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد؟-خیام

تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد؟

چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد؟

گر چشمه زمزمی و گر آب حیات

آخر به دل خاک فرو خواهی شد

nv4

آن قصر که با چرخ همیزد پهلو-خیام

آن قصر که با چرخ همیزد پهلو-خیام

آن قصر که با چرخ همیزد پهلو

بر درگه آن شهان نهادندی رو

دیدیم که بر کنگره‌اش فاخته‌ای

بنشسته همی گفت که کوکوکوکو

nv3

آن قصر که جمشید در او جام گرفت-خیام

آن قصر که جمشید در او جام گرفت-خیام

آن قصر که جمشید در او جام گرفت

آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت

بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر

دیدی که چگونه گور بهرام گرفت

nv2

ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست-خیام

ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست-خیام

ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست

بی بادهٔ گلرنگ نمی‌باید زیست

این سبزه که امروز تماشاگه ماست

تا سبزهٔ خاک ما تماشاگه کیست

nv1