فنجان شکسته

چای قندپهلویم آرزوست

زندگی زیباست-سیاوش کسرایی

زندگی زیباست-سیاوش کسرایی
 زندگی زیباست ای زیبا پسند 
 
زنده اندیشان به زیبایی رسند
 
آن چنان زیباست این بی بازگشت
 
کز برایش می توان از جان گذشت
siavashkasraii.jpg

زندگی نامه ی سیاوش کسرایی

زندگی نامه ی سیاوش کسرایی

سیاوش کسرایی شاعر نو پرداز ایرانی، به سال 1318 خورشیدی در شهر اصفهان دیده به جهان گشود. او خود می گوید : « نام من حسین سیاوش کسرایی است در تهران زاییده شدم ولی در خراسان بزرگ شدم تا 18 سالگی. 14 ساله بودم که در منزل نقاشی می کردم، هرچیزی را که می شد کشید، می کشیدم.» بعد از 18 سالگی سیاوش به کرمانشاه می رود و در آنجا به قول خودش اتفاق مهم زندگی اش رخ می دهد : " یک خانم به نام خانم ترنر که با گروه آمریکایی ها امده بود کلاسی در کرمانشاه ایجاد کرد و من دو سال در کلاس این خانم، مبانی طراحی و هنرهای تجسمی را گذراندم. " کسرایی بعدد از ناکامی در ازدواج اول با دختری به نام فریبا ازدواج می کند که نتیجه ی این ازدواج دو پسر به نام های سرا و کامیار است.
سیاوش از آن دست هنرمندانی بود که گویی از آغاز سلوک در این راه به جوهره ی نهایی و ناب هنر دست یافته بود و در این میان آنچه نقاشی را برای او به عنوان امری اجتناب ناپذیر ضروری می ساخت، آن شور و غلیان و جوش و خروش و تاب و نبی بود که ژرفنای جان او را چون زلزله ای پیوسته به لرزه درمی آورد و سرریز اندگی از آن درونه ی پرآتش و آشوب، آثاریست که می بینم در بیان غم انسان و بی پناهی و محرومیت او رنگ تأکید به خود می گیرد و بیننده را میخکوب سلطه ی کم نظیر خویش می سازد.
کسرایی یادآور قامت بلند تمنای آرزوهای بر باد رفته ی هزاران انسان و سراینده ی قوی دست شعرهای تلخ هجرانی در ماتم غیاب انسانیت است. انسانیتی که او در نقاشی و شعرش به تصویر می کشد، نمودی روشن از زمانه است که به مذاق برخی خوش نمی آید؛ از همین رو پس از کودتای 28 امرداد 32 ممنوع القلم شده، شعرهای خود را با نام های مستعار شبان بزرگ امید، کولی، رشید خلقی، و فرهاد رهاورد به چاپ می رساند.
نخستین کتاب شعر او که با نام آوا در اسفندماه 1366 به چاپ رسید، نمایانگر لطافت مطلوبی است که همین ظرافت، شعر او را از سایر شعرها متمایز می سازد :
خاطرم دریای پرغوغاست 
یاد تو چون سکه سیمین رها بر آب این دریاست
خاطر دریا پریشان است
سینه ی دریا پر از تشویش طوفان است
دست من در موج و چشمم سوی ساحل هاست
قلب من منزلگه دل هاست
سر به سر موج است و گرداب است یا غرقاب
سکه ی سیمین فروتر می رود در آب

برای شناخت سیاوش هیچ منبعی بهتر از شعرهایش نیست. شخصیت سیاوش چنانکه از شعرهایش برمی آید، شخصیتی یکنواخت و دائمی نیت بلکه شخصیتی متغیر به زمانه است که در سیر دگرگونی های تاریخی زمان تغییر می کند. تفاوت گرایی علنی شاعر و مخالفت با تمامی ارزش های موجود زمان، ویژگی است که شاعر در طول زندگی آنرا حفظ می کند. زندگی در زمانه ی پرآشوب تاریخ ایران یعنی از کودتای 28 امرداد تا انقلاب 57 خمیرمایه ی ذهنی شاعر را به شدت تغییر می دهد. تغییرات گوناگون تاریخ معاصر ایران همراه با شکل گیری جنبش های مختلف سیاسی، چهارچوب کلی اندیشه های شاعر را شکل می دهد. روح ایده آل طلب سیاوش در پی یافتن حقیقتی برای آرامش خود با تک تک این جنبش ها همراه می شود؛ ولی هیچگاه جایگاه آرمانی خود را نمی یابد و سرخورده از تمام قیل و قال های مردمی به خود پناه می برد :
من مستم
من مستم و میخانه پرستم
راهم منمایید
پایم بگشایید
وین جام جگرسوز مگیرید ز دستم ...
در ساحل این آتش من غرق گناهم
همراه شما نیستم ای مردم بتگر
من نامه سیاهم

شعرهای وی در ابتدا پیچیده در پوششی مبهم از اختناق جامعه است که دستیابی به اندیشه هایش را به سادگی ممکن نمی سازد. افکار که به خاطر جو خفه ی سیاسی آن روز ایران به روشنی افکار معاصرانی چون عارف نمی توانست نمود پیدا کند. تنها نداهایی گنگ در پاره ای از شعرها، اندیشه ی متعالی سیاوش را به تصویر می کشد. سیر طبیعی تاریخ و تأثیر آن بر فرهنگ مردم در آن برهه ی زمانی چنان به اوج رسید که تنها یک راه را برای مردمانش به ارمغان آورد که در آن تاریخ گذشته ی ایران در پایین ترین سطح خود قرار می گرفت و در پاره ای حتی به شدت سرکوب می شد، فریاد ایرانیت همچون صداهای مخالف جریان عمومی زمانه در آغاز خاموش می شد. اینجاست که چون شاعر مخالف جریان عمومی جامعه نمی توانست حرکت کند شعرهایش را در پوششی از ابهامی ناخوشایند، پیچیده فریاد می زند:
با آنکه در میکده را باز ببستند
با آنکه سبوی می ما را بشکستند
با آنکه گرفتند ز لب توبه و پیمانه ز دستم
با محتسب شهر بگویید که هشدار
هشدار که من مست می هر شبه هستم

و آوای همین ابهام ایت که در شعرهایی چون « آرش کمانگیر » به اوج می رسد؛ اوجی که از پس این ابهام سر به در می آورد و شخصیت واقعی سیاوش را آشکار می کند. شخصیتی که به یکباره تمامی بافته ها و پندارهای ما را درباره ی وی دگرگون می کند. تصوراتی که قبلا ٌ سیاوش را به گونه ای دیگر تعبیر می کرد، ولی در منظومه ی آرش چنان این پندارها را به ویرانی می کشد که دیگر جایی برای افکار قبلی نیست. آرش تراوش اندیشه های یک ایرانی اصیل است که خسته از تمامی تلاطم های زمانه به آرامش اهورایی ایران زمین می رسد.
آری، آری زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست
گربیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست
ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست...
زندگی را شعله باید برفروزنده
شعله ها را هیمه سوزنده

منم آرش، سپاهی مرد آزاده
به تنها تیر ترکش آزمون تلختان را 
اینک آماده
مجوییدم نسب
فرزند رنج و کار
گریزان چون شهاب از شب
چون صبح آماده ی دیدار

« خون سیاوش » نتیجه ی تصویر سازی و تجسم بخشی چشم اندازهای استعاری کسرایی و بازگوکننده ی غم و اندوه شاعرانه ی اوست. در این مجموعه شاعر روحیه ای از اندوه و امید و بیش از هرچیز به گونه ای تسلی ناپذیر، غم سرنوشت وطن و قهرمانانش و مبارزان راه آزادی را دارد.
بطور کلی باورها و نظریه های کسرایی را در جهت کشف و جستجو، در دو مجموعه ی « با دماوند خاموش» و « خانگی » می توان یافت. شاعر نمی تواند تسلیم حوادثی شود که پیش آمده است، خاطراتی که به ناامیدی تغییر یافته اند و از پی آن به گونه ای متباین و غیرمنتظره، آینده با طنینی گرم و پرشور از تبدیل به امید، سرشار می شود. کسرایی در بهترین شعرهای مجموعه ی با دماوند خاموش، بلندترین و مهم ترین ارتفاعات شهر را با بیانی پر از غصه و حزن آشکار می کند و درک و شناخت تازه ای را از کوه دماوند به نمایش می گذارد. کوه دماوند که برای ایرانیان نمادی از قدرت ها و نیروهای ملی بوده و هست، در شعر کسرایی همچون سمبل توفان های بیدارکننده و برانگیزنده ی نیروی آفرینش و از میان برنده ی ترس و بیهودگی ملت نمود می یابد. شعر « هنگام هنگامه ها» از این دفتر برای سیاوش نقطه ی پیشرفت و تکامل مسایل اساسی است : میهن، سرنوشت و آینده ی وطن. در اینجا کسرایی به کمک همه ی ششرایط و قواعد و با پیش رو داشتن چشم اندازی با هدف نمادین، لحظه های دشوار و حکایت گونه ای را در طرح شب به وجود می آورد، و نشانه های روحی گوشه گیر و بی اعتماد به هوشیاری مردم را می نمایاند:
کجایید ای واژه های گرمی بخش
که انگشتان یخ زده نمی یابدتان!
نه گل نیم باز تبسمی
و نه سوسوی مهربانی فانوس چشمی
چهره در تاریکی ست.

دیگر دفترهای شعر او « سنگ و شبنم »،«به سرخی آتش»،«به طعم دود»،«از قرق تا خروسخوان»،«به پاخیز ایران من»،«آمریکا آمریکا»،«چهل کلید»،«پیوند»،«ستارگان سپیده دم» و«مهره ی سرخ» نام دارند. از این میان آخرین شعرهایش با پرشی تند و سریع از تاریکی به نور و از ناامیدی به امید می رسد و واژه های شعر نیز به زبان مردم کوچه و بازار نزدیک می شود. همراه با این مسایل کسرایی با توانی بی نهایت در چیرگی بر استعاره ها، هنوز استاد بزرگ استعاره است، نمونه ای جالب از استعاره ی کسرایی، شعر شبنم و آه است که با مرگ فروغ فرخزاد ارتباط می یابد.
سیاوش کسرایی سال های آخر عمر خویش را در کشورهایی چون افغانستان، اتحاد جماهیر شوروی و اتریش به سر برد و سرانجام در اتاق عمل جراحی قلب در وین، زندگی را بدرود گفت. مراسم خاکسپاری وی نیز که قرار بود در تهران برگزار شود توسط گروه هایی بهم ریخته شد اما سرانجام در تاریخ 10 تیرماه 1382 در تهران به خاک سپرده شد.
می ریزد عاقبت 
یک روز برگ من
یک روز چشم من هم در خواب می شود
زین خواب چشم هیچ کسی را گریز نیست
اما درون باغ
همواره عطر باور من در هوا پر است.

siavashkasraii.jpg