فنجان شکسته

چای قندپهلویم آرزوست

دلتنگم آن چنان-شفیعی کدکنی

دلتنگم آن چنان-شفیعی کدکنی

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را
شاید که پیش ازین نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده سر در کمند را
بگذار سر به سینه من تا بگویمت
اندوه چیست عشق کدامست غم کجاست
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمری است در هوای تو از آشیان جداست
دلتنگم آن چنان که اگر ببینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت
تو آسمان آبی آرام و روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره های ترا دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب
بیمار خنده های توام بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی گرم تر بتاب

shafieekakani2v.jpg

دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت-سعدی

دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت-سعدی

دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت

تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت

جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش

گر در آیینه ببینی برود دل ز برت

جای خنده‌ست سخن گفتن شیرین پیشت

کآب شیرین چو بخندی برود از شکرت

راه آه سحر از شوق نمی‌یارم داد

تا نباید که بشوراند خواب سحرت

sadi25v.jpg

دل بازده، آغاز مکن قصه نو - شاطر عباس صبوحی قمی

دل بازده، آغاز مکن قصه نو - شاطر عباس صبوحی قمی

گفتم که دلم هست به پیش تو گرو
دل بازده، آغاز مکن قصه نو

افشاند هزار دل ز هر حلقه زلف
گفتا که دلت بجوی و بردار و برو


abassaboohi1v.jpg

ما زیاران چشم یاری داشتیم-حافظ

ما زیاران چشم یاری داشتیم-حافظ



ما زیاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

تا درخت دوستی کی بر دهد

حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم

گفت و گو آیین درویشی نبود

ورنه با تو ماجراها داشتیم

شیوه چشمت فریب جنگ داشت

ما خطا کردیم و صلح انگاشتیم…

hafez4v

دیوانه میشود دل آشفته رای ما-عبید زاکانی

دیوانه میشود دل آشفته رای ما-عبید زاکانی

ما دل به درد هجر ضروری نهاده‌ایم

زیرا که فارغست طبیب از دوای ما

هردم ز شوق حلقهٔ زنجیر زلف او

دیوانه میشود دل آشفته رای ما

بر کوه اگر گذر کند این آه آتشین

بی شک بسوزدش دل سنگین برای ما

obeidzakani1v.jpg

دردم نهفته به ز طبیبان مدعی-حافظ

دردم نهفته به ز طبیبان مدعی-حافظ

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند

دردم نهفته به ز طبیبان مدعی

باشد که از خزانه غیبم دوا کنند

معشوق چون نقاب ز رخ در نمی‌کشد

هر کس حکایتی به تصور چرا کنند

چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست

آن به که کار خود به عنایت رها کنند

بی معرفت مباش که در من یزید عشق

اهل نظر معامله با آشنا کنند

حالی درون پرده بسی فتنه می‌رود

تا آن زمان که پرده برافتد چه‌ها کنند

گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار

صاحب دلان حکایت دل خوش ادا کنند

می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب

بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند

پیراهنی که آید از او بوی یوسفم

ترسم برادران غیورش قبا کنند

بگذر به کوی میکده تا زمره حضور

اوقات خود ز بهر تو صرف دعا کنند

پنهان ز حاسدان به خودم خوان که منعمان

خیر نهان برای رضای خدا کنند

حافظ دوام وصل میسر نمی‌شود

شاهان کم التفات به حال گدا کنند

hafez2v.jpg

کس این کند که دل از یار خویش بردارد-سعدی

کس این کند که دل از یار خویش بردارد-سعدی

کس این کند که دل از یار خویش بردارد

مگر کسی که دل از سنگ سختتر دارد

که گفت من خبری دارم از حقیقت عشق

دروغ گفت گر از خویشتن خبر دارد

اگر نظر به دو عالم کند حرامش باد

که از صفای درون با یکی نظر دارد

هلاک ما به بیابان عشق خواهد بود

کجاست مرد که با ما سر سفر دارد

گر از مقابله شیر آید از عقب شمشیر

نه عاشقست که اندیشه از خطر دارد

و گر بهشت مصور کنند عارف را

به غیر دوست نشاید که دیده بردارد

از آن متاع که در پای دوستان ریزند

مرا سریست ندانم که او چه سر دارد

دریغ پای که بر خاک می‌نهد معشوق

چرا نه بر سر و بر چشم ما گذر دارد

عوام عیب کنندم که عاشقی همه عمر

کدام عیب که سعدی خود این هنر دارد

نظر به روی تو انداختن حرامش باد

که جز تو در همه عالم کسی دگر دارد

shahriar1v.jpg