در کنار رودخانه می پلکد سنگ پشت پیر،
روز، روز آفتابی ست،
صحنه ی آئیش گرم ست.
سنگ پشت پیر در دامان گرم آفتابش می لمد، آسوده می خوابد
در کنار رودخانه.
در کنار رودخانه، من فقط هستم،
خسته ی درد تمناّ،
چشم در راه آفتابم را،
چشم من اما،
لحظه ئی او را نمی یابد.
آفتاب من
روی پوشیده ست از من در میان آب های دور
آفتابی گشته بر من هر چه از هر جا،
از درنگ من
یا شتاب من
آفتابی نیست تنها آفتاب من
در کنار رودخانه.
برچسب ها:
اشعار نیما یوشیج,
نیما یوشیج,